نظم

مـلـک خـداوند

روزی ز الــطــاف حـق
مـی خـورمـو
شــاکـرم

بنـــده درگـــاه او
کــوچـــکمـــو
راضــیـــم

مـلـک خـداوند هـســت
مـسـکنـو
مـاوای مـن

ایــن دل نــا قــابــلــم
خـانـه او مـی کـــنــم

او که توانا بود
قادر و بینا بود
نور تجلی اوست

هرچه که باشد
ز اوست
مـسـت وصـالش منم

من نبدم،
نیست بدم،
هست تر از هست شدم

می خورمو مست شوم
فارغ از این هست شوم

سوز تویـی
سـاز تویی
مقصـدو معـشوق تویی

هیـچ منـم
پـوچ منـم
عـاشـق و مجـنـون
مـنـــم

نـور تـویـی
شـور تـویـی
خالـق و معبود
تویی

کـور منم
آه مـنـم
خـوار تـر از خــوار
مــنـــم

دوسـت تویی
یار تـویـی
دلـبـرو دلـدار
تویـی

پـسـت منـم،
دون منــم،
یـار جــفـا کـار
منـم

موی پریشان کـنمـو
سـیـنـه خود
چاک دهـم

ســر به بـیـابـان بـنـهـم
نـالـه و
افـغـان کـنـم

روی به سـویـت کـنـمـو
ز دیده ام اشک روان
در ره تـو
خـاک شــوم
پاک تـر از
پـاک شـوم

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *