ادبیاتطنز، زبل و زبلستان

زبل و ماجرا های خدمت ۲

یه شب زبل افسر نگهبان بود، یکی از ماموریت های افسر نگهبان اینه که بچرخه ببینه همه سر پست هاشون حاضر باشن و کسی جیم نزده باشه یا بلا ملایی سرش نیومده باشه، اونشب که زبل داشت چرخ می زد دید ای دل غافل نگهبان دشستشویی ها میست، یعنی کجا رفته؟!
بالاخره واسش مسئولیت داشت، رفت دور و بر دشستشویی یه چرخی زد دید نه بابا انگار خبری نیست، نگران شد، ترسید، گفت بزار صداش کنم شاید همین اطراف باشه. با یه صدای نخراشیده بلند صدا زد:
نگهبان، آهای نگهبان، کجایی؟
یه دفعه شنید در یکی از دستشویی ها محکم باز شد و خرد به دیوار و تاراقی صدا کرد، بعد یه نفر که هنوز نتونسته بود شلوارشو بالا بکشه با کلاه در حال افتادن از سر و اسلحه ای که رو زمین خرکش می کرد اومد جلوشو گفت بله قربان، زبل که دیگه نمی تونست جلو خندشو بگیره با خیالی که دیگه راحت شده بود راشو کشید رفت دنبال کارش.

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *