آه جگر سوز
من كه خود مي نخورم در ره ميخانه شدم
من كه عاشق نبدم در پي پيمانه شدم
همچو بلبل كه ز مهر در پي نو گل برود
بي مهابا ز پي لاله ي نو رسته شدم
چو دل خود نگرم اندوه صد ساله در اوست
چو به محبوب رسم فارق از اندوه شوم
هركه بر دوست رسد دل ز همه كس بكند
من چو بر او برسم از خود بيگانه شوم
گر هما را نگري در پي دلدار من است
زين سبب نيست كه من در پي دلدار شدم
آنکه عاشق نبود بوی ز مردی نبرد
من چون عاشق بشدم مرد جگر خون شدم
این چه سریست خدا با دل رنجیده زغم
که من صاحب آن آه جگر سوز شدم
ز سر سوز دلم بود و اندر ره دوست
كه چنين ا ز خود بي خود و مجنون شدم