ادبیاتطنز، زبل و زبلستان

زبل خالی بند

زبل بعضی موقع ها که پیش دوستاش بود واسه اینکه کم نیاره و یکمی هم پز بده تا به خیال خودش بین اون ها وجهه ای کسب کنه شروع می کرد به خالی بندی از جمله خالی بندی های آقا این بود که می گفت:
یه روز که داشتم با هواپیمای جنگنده شخصی ام روی شهر پرواز می کردن شنیدم یه پیرزنی فریاد می زنه کمک، کمک. نگاه کردم دیدم یه موتوری کیفشو زده و فرار کرده، منم که میشناسین زدم دنده و یه گاز دادمو هواپیمارو گذاشتم رو اتوپایلوت و چرخارو باز کردم و اومدم از چرخا آویزون شدم، هواپیما مثل کایت به فرمان من بود، مثل قرقی رفتم بالا سر دزده و کیف و ازش گرفتم و بردم پس دادم به پیرزنه و اونم گفت الهی پیر شی ننه. بله ما اینیم.
یا اینکه می گفت:
عموم برام از قطب شمال!!!! چند تا پنگوئن فرستاده منم تو وان حموم براش یخ می ریزن تا شنا کنه و شبا تو یخچال می خوابونمش.

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *