ادبیاتنظم

اشک مهتاب

مه به آسمان
شب
ز عاشقان کند یاد

تا به سحر
به جانشان
درود حق باد

امشب
می رقصد
در هوا شبتاب

گشته روشن
دل من
ز نور مهتاب

هر سو نگرم
رخ یار بینم

وصف رخ او
چو بهار بینم

بی بال و پرم کرده ای
ای عشق

از ره به درم کرده ای
ای عشق
آه

بدوم به کوی او
بروم به سوی او

نگرم به روی او
مستم ز بوی او

چو تشنه ی رسیده بر آب
بنوشم از کهنه می ناب

از دست فراق
به جان برهم

بند دل خود
به دلش بدهم
آه

صد غنچهه رز
ز لبش چینم

صد بوسه گل
به رهش ریزم

از شوق وصال
پلکم نزند

هوش از سر من
نا گه بپرد

امشب که گلم
به برم خفته

اندوه و نقم
ره خود رفته

در سینه من
شادی شکفد

از دیده من
برقی بجهد

می چکد ز شوق
چو اشک مهتاب

ناله زند
دل من
چو گشته بی تاب

بی بال و پرم کرده ای
ای عشق

از ره به درم کرده ای
ای عشق
آه

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *