ادبیاتنظم

آواره

دلم تنگو چه مجنونم من ای یار

پریشانم غزل خونم من ای یار

بدم خاکی مرا با غم سرشتند

کمی هجران دو صد افغان نهشتند

مرا با خون دل بر سر نوشتند

که خوبان جملگی اندر بهشتند

مرا با حوریان آخر چه کار است

که چونان دلبری مثل تو یار است

ز هجرت دلبرم بیچاره گشتم

به هر سو رفتمو آواره گشتم

دو چشمونم ترو دل خون امشب

یه چشمم اشک آن چشم خون امشب

مرا در بند نه آزاد آفریدند

مرا آز خاک عشاق آفریدند

نمیشه روزگار روزی بیاره

که یاری زخم دل مرهم بزاره

چرا اینگونه ای چرخ گردون

نمودی عاشقان شیدا و مجنون

خداوندا منم جوینده تو

تو اربابی و من هم بنده تو

خداوندا به حق هشت و چارت

به من رحمی نما جانم نثارت

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *