فریاد دل
اندر آن شب
که رخ فرخ تو
در یاد آمد
این دل سرگشته
ز سینه برون جست
و به فریاد آمد
که ای نازنین دلدار سیمین روی افسونگر
با ما چه کردی
که دگر نماند نایی
و صبر به سر آمد
از عطر وجودت
همه گلها مست شوند
از عطر وجودت همه گلها مست شوند
آنقدر مست نمودیم
که مرغ جان ز قفس برون آمد
ز قامت رعنای بلند تو
سرو شرمسار است
ز گرمای وجودت
نوید بهار ز شاخ شمشاد آمد
عقل و دل و هوشم
در گرو خم ابروی توست
ز سرخی لعل لبت
بلبل کوهسار به آواز آمد
پیچش گیسوانت را باد سحرگه به تماشا نشست
پیچش گیسوانت را
باد سحرگه
به تماشا نشست
ز نوای خوشت بود
که باران
به چمن زار آمد
ز مژده دیدار چشمان آهویت
مجنون شدم
ز دم گرمت
به سحرگه
آن باد صبا آمد