ادبیاتنظم

شرح پریشانی

گر چه حسرت خورد پیر به برنایی و لیک

اینکه برنا شود دل ز دیدار مهی ما را بس

گر چه ما مدعی یوسف کنعانیم و لیک

اینکه یوسف به عزیزی برود ما را بس

گر چه باشد سخنم شرح پریشانی و لیک

اینکه زین قصه کمی گفته شود ما را بس

گر چه شیرین نکند گفتن مل کام و لیک

اینکه یادی شود از شهد دمی ما را بس

گر چه دردی کش میخانه نباشیم و لیک

اینکه یک جرعه می ناب کشیم ما را بس

گر چه سر عاشقی در هجر بنهادند و لیک

اینکه حاصل بشود وصل دمی ما را بس

گر چه دانم نرسد دست به دامانش و لیک

اینکه یک دم به خیالش برسد ما را بس

گر چه باید نتوان گفته شود سر و لیک

اینکه دل در گرو وی بشود ما را بس

گر چه پنهان و در پرده بود گفته و لیک

اینکه مقصود رساند به کسی ما را بس

گر چه زین درد دوایی نتوان جست ولیک

اینکه ارام شود جان ز کهن قدحی ما را بس

گر چه زهر عشق مجنون کشت و لیک

اینکه در ره یار بمیریم همین ما را بس

گر چه جانا غافل ز دل شیدایی و لیک

اینکه مهرت به دل است بلی ما را بس

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *