سفر عشق
آن شور عشق و عاشقی
از ما گذر کرد
آن یار پر ناز و وقار
دیگر سفر کرد
آن سوز و آه عاشقی
دیگر خموش است
موی سیه
از بوستان سر دگر
عزم سفر کرد
ما نه خود این خواهیم،
دگر چاره نباشد
چون آن دلدار این دل صد پاره
سفر کرد
ز چشمان
اشک جاری هچو باران
ز دریای دل
برون در و گوهر کرد
اشك نه
خون می چکد
گر باشد دگر خون
این جان دگر
از جسم و تن
عزم سفر کرد
در سوگ و غم باشیم اگر
باکی نباشد
کان فرخ
در باره ام
جورو جفا کرد
آشفته ام،
دل شیفتگی سودی ندارد
کان شورنده دل
ما را رها کرد
در پیش ما دگر
ساقی و ساغر،
می و مل
فرقی ندارد
دیدی تو گر گوش جگر
با ما چه ها کرد
ای مجنون
دگر امید بر لیلی نباشد
چون آن دلدار دل سختت
دگر رفت و شوهر کرد
2 دقیقه بامداد 12/12/1386