دروغ زبل
یه روز طلبکار زبل بابت پول برنجش بهش زنگ می زنه، زبل که می خواد اونو از سر خودش باز کنه به دروغ میگه که الان داییم مرده بعدا میام می بینمت. غافل از اینکه تو زبلستان خبرا زود می پیچه. یکی دو ساعت بعد می بینه زنگ خونشو می زنن به اندازه یه اتوبوس آشنا و فامیل می ریزن تو خونش واسه عرض تسلیت.
نشون به اون نشون که یه هفته خوردنو خوابیدن و پذیرایی شدن. زبل نمی دونست که اگه پول برنجارو می داد دیگه لازم نبود چند برابر اونا خرج مهمونا کنه.