نظم

آه جگر سوز

من که خود می نخورم در ره  میخانه شدم

من که عاشق نبدم در پی پیمانه شدم

همچو بلبل که ز مهر در پی نو گل برود

بی مهابا ز پی لاله ی نو رسته شدم

چو دل خود نگرم اندوه صد ساله در اوست

چو به محبوب رسم فارق از اندوه شوم

هرکه بر دوست  رسد دل ز همه کس بکند

من چو بر او برسم از خود بیگانه شوم

گر هما را نگری  در پی دلدار من است

زین سبب نیست که من در پی دلدار شدم

آنکه عاشق نبود بوی ز مردی نبرد

من چون عاشق بشدم مرد جگر خون شدم

این چه سریست خدا با دل رنجیده زغم

که من صاحب آن آه جگر سوز شدم

ز سر سوز دلم  بود و  اندر ره دوست

که   چنین ا ز خود  بی خود و مجنون شدم

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *