ادبیاتنظم

یار دل آرام

یاد آن یار دل آرام دمی ما را بس
وصف آن سرو خرامان دمی مارا بس
گفتمش هر نظری روی ترا می بینم
گفت عاشق شده ای ذکر لبت مارا بس
گفتمش دور نشو از من و دل قدر نفس
گفت از دیده روم کنج دلت ما را بس
گفتم از دل برود هر آنکه از دیده برفت
گفت‌ غفلت نکن از دل که همین مارا بس
گفتم از سوز فراغ است که غافل نشوم
گفت عشق  است همین سوزش دل ما را بس
گفتمش اشک فشانم ز فراغت ای دوست
گفت نزدیکم و آوای خوشت ما را بس
گفتم محزون شدم وصل کی حاصل بشود
گفت تا ما نشوی حزن دلت ما را بس
گفتم مجنونم و از آن نتوانم که رست
گفت عاشق ترم از تو غم دل ما را بس
گفتم از من ببریدم که همه هست تویی
گفت هستی منم و تو که چنین ما را بس

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *