نظم

یگانه بی همتا

«ستایش مر خدایی را سزاست که پروردگار جهانیان و یگانه بی همتای بی نیاز است، نزاییده و زاییده نشده و محمد فرستاده او و فرزندانش بندگان اویند»

به نام آنکه عشق را آفریده
ز آن عشق است که دل بیند، نه دیده

به نام آنکه عالم محضر اوسـت
خداوند است و حق و حضرت دوست

به نام آنکه احــمــد آفــریــده
ز نــور حـــق مـحــمــد آفــریــده

ز نـــور مـصـطـفـی ســاقــی کـوثــر
ز پــیــش از آنـــدو او زهرای اطهر

پــس از آن یـــازده نـــور الـــهـــی
هـمــه از نـــور پــاک مــصـطـفـایـی

«پس از حمد و ثنای الهی سلام ما را به نشانه تسلیم در برابر امر پروردگار توانای خالق عشق و پیام دوستی ما پذیرا باشید»

صد سلام و صد سلام و صد سلام
این چنین آغاز می باید کلام

چون سلام باشد ز اسماء خدا
هم نشانی باشد از صلح و صفا

هر که با نام خدا آغاز کرد
قفل از هر کار بسته باز کرد

می بریم نام خدا در مثنوی
تا کنیم پیدا حالی معنوی

مثنوی را معنوی باید سرود
هر که خواند مثنوی وی را درود

مثنوی ابیات محکم با ثبات
مثنوی شیرین تر از قند و نبات

مثنوی از هر غزل شیرین تر است
گر چه اشعار غزل شیرین هست

این چنین آغاز باید قصه ها
قصه رستن زغم هاغصه ها

«اشارت کوتاهی در باب حق تعالی»

هر که او مشغول اذکار خداست
بیشتر مشمول الطاف خداست

چون خداوند خلقت عالم نمود
پس ز آن حق خلقت آدم نمود

گر کسی گوید خدا آخر که کیست
لاجرم از جهل او باید گریست

جهل باشد منشا هر ذلتی
هر معلولی دلیلش علتی

گر تو می خواهی بدانی کیست او
پس بخوان این مثنوی راویست او

گفت خداوند مر ملک را کو منم
آن که او همتا ندارد او منم

او که تا گوید بشو پس می شود
او که ذکر ذاکران می شنود

آن که او از علم خویش علم آفرید
آن چه او خواهد همان آید پدید

او که چون مادر بزاید طفل خویش
می دهد روزی به فرزندش ز پیش

«اراده حضرتش بر آفرینش آدمی»

گفت تا خواهم کنم اندر زمین
از بشر نسلی خدا را جانشین

جانشینم تا که سازند عدل و داد
در زمینی که خداوند هدیه داد

تا که باشند شاکر و عبد و عبید
پر کنند اندر جهان عشقو امید

«درخواست فرشتگان از حضرت حق تا که آدمی را خلق ننماید»

این چنین گفتند ملائک جملگی
ما همه از او بهیم در بندگی

این بشر سازد زمین را قتلگاه
بلکه آنچه می کند باشد گناه

ما که چون امری کنی آن میکنیم
از سپاس و ذکر تو غافل نییم

بار الهی منتی برما بنه
جای او این نعمتت برما بده

این چنین آمد خطاب از آسمان
این منم دانای آشکار و نهان

هر که را خواهم بدو عزت دهم
هر که خود خواهد بدو ذلت دهم

«خلقت آدمی و سجده فرشتگان بر آدمی و تمرد شیطان از امر حضرت حق»

چون خداوند جسم آدم آفرید
زان سپس از روح خویش در او دمید

یا علی گفت آدم و از جای خواست
چون خدا در خلقتش چیزی نکاست

زین سبب گفتا خداوند آفرین
چون که خلق کردم بنی آدم چنین

پس ز آن آموخت او را نامها
تا که هیچ باقی نماند از آنها

گفت ملک را که بر آدم سجده کن
بل نه بر آدم که برمن سجده کن

جملگی رفتند ملائک در سجود
جز به ابلیس کز ملائک او نبود
«سرزنش شیطان به سبب تکبر ورزیدن و تمرد از امر الهی و آشکار ساختن دشمنی با بنی آدم و رانده شدن او ز رحمت خداوند»
گفت خداوندش چرا وا مانده ای
وز سجود آدمی جا مانده ای

این چنین گفت آن پلشت با کبر و کین
من ز او والاترم آخر بر این

جنس او باشد ز خاکو چیست او
هر که او از خاک باشد نیست او

جنس من از آتش استو برترم
چونکه من از آتشم پس سر ترم

چون منی کرد و بگفتا با غرور
گفت خداوند رو برون آ زین سرور

گفت ابلیس به خداوند کی شها
عمر جاویدان گر بخشی مرا

آن چنان کاری کنم با آدمی
تا که او غافل شود از تو دمی

پس ز آنش می کشم او را ز عرش
تا به پایین آنقدر بر روی فرش

گفت خداوند می دهم مهلت به تو
لیک آگه باش کز وسواس تو

در امانند بندگان مومنم
چونکه خود این را ضمانت می کنم

رفت ابلیسو ز درگه رانده شد
زین سپس نامش شیطان خوانده شد

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *