نظم

فریاد دل

اندر آن شب
که رخ فرخ تو
در یاد آمد

این دل سرگشته
ز سینه برون جست
و به فریاد آمد

که ای نازنین دلدار سیمین روی افسونگر
با ما چه کردی
که دگر نماند نایی
و صبر به سر آمد

از عطر وجودت
همه گلها مست شوند
از عطر وجودت همه گلها مست شوند
آنقدر مست نمودیم
که مرغ جان ز قفس برون آمد

ز قامت رعنای بلند تو
سرو شرمسار است
ز گرمای وجودت
نوید بهار ز شاخ شمشاد آمد

عقل و دل و هوشم
در گرو خم ابروی توست
ز سرخی لعل لبت
بلبل کوهسار به آواز آمد

پیچش گیسوانت را باد سحرگه به تماشا نشست
پیچش گیسوانت را
باد سحرگه
به تماشا نشست
ز نوای خوشت بود
که باران
به چمن زار آمد

ز مژده دیدار چشمان آهویت
مجنون شدم
ز دم گرمت
به سحرگه
آن باد صبا آمد

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *