نظم

سفر عشق

آن شور عشق و عاشقی
از ما گذر کرد
آن یار پر ناز و وقار
دیگر سفر کرد

آن سوز و آه عاشقی
دیگر خموش است
موی سیه
از بوستان سر دگر
عزم سفر کرد

ما نه خود این خواهیم،
دگر چاره نباشد

چون آن دلدار این دل صد پاره
سفر کرد
ز چشمان
اشک جاری هچو باران
ز دریای دل
برون در و گوهر کرد

اشک نه
خون می چکد
گر باشد دگر خون

این جان دگر
از جسم و تن
عزم سفر کرد

در سوگ و غم باشیم اگر
باکی نباشد

کان فرخ
در باره ام
جورو جفا کرد

آشفته ام،
دل شیفتگی سودی ندارد

کان شورنده دل
ما را رها کرد

در پیش ما دگر
ساقی و ساغر،
می و مل
فرقی ندارد

دیدی تو گر گوش جگر
با ما چه ها کرد

ای مجنون
دگر امید بر لیلی نباشد
چون آن دلدار دل سختت
دگر رفت و شوهر کرد

۲ دقیقه بامداد ۱۲/۱۲/۱۳۸۶

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *