نظم

حسن جمال

آن شب
که رخت
از پس آن پرده بدیدم

از هجر تو صد آه و
دو صد نعره کشیدم

چون شاپرکی
گرد جمال تو بگشتم

ای نور جمال تو
همه بیم و امیدم

گیسوی تو خوشبو و
لبت لعل و
دلت صاف

صد حیف
که یک بوسه از آن
غنچه نچیدم

از هجر تو حیرانم و
از جور تو گریان

گشتم همه دنیا و
کسی چون تو ندیدم

ای آنکه تو را
شهد شکر چین و
شراب است

صد حسن تو دیدم منو
صد بیش
ندیدم

ای رنگ گرفته همه گلها
از آن سرخیه رویت

آنگونه که تا حال
از آن
آتش افروخته
ندیدم

ای حسن جمال تو شده نقل مجالس

دیدار تو آن شد
که من از من
ببریدم

مجنون
گر از وصل تو
عاقل نشود باز

حق است
که از وصف صفاتش
بشنیدم

گویند
که چون صوت تو را
یار شنیده

از هوش برفتو
خبر از او دگر بار
نشنیدم

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *