ادبیاتطنز، زبل و زبلستان

انتقام زبل

زبل که بچه بود، صبح یه روز تابستونی باباش گوسفند می کشه و از زبل می خواد تو تقسیم گوشت ها بین همسایه ها به اون کمک کنه.
دو تا تیکه گوشت بهش می ده و میگه اونی که دست راستته گوشتش بهتره و مال همسایه سمت راستیه و اونی که دست چپته و چربیش بیشتره مال همسایه دست چپیه، اشتباه نکنیا!
زبلم اول می ره در خونه همسایه دست چپیه و تا می خواد دستشو دراز کنه و گوشت رو بهش بده همسایه که رند بوده گوشت دست راست و بر می داره، زبلم تا بیاد بگه اون مال شما نیست طرف درو می بنده و می ره.
زبلم ناچار گوشت چربی دارو می ده به اون یکی همسایه و صداشو در نمیاره.
شب که میشه همسایه دست راست باباشو تو مسجد می بینه و می گه، حاجی دست شما درد نکنه خداقبول کنه اتفاقا یه آبگوشت چرب و چیلی لذیذ امشب خوردیم، پدر زبلم که دیگه فهمیده بود ماجرا از چه قراره همون شبونه حسابی از خجالت زبل در میاد.
یه روز زبل که باباش رفته بوده حموم می بینه از قضا همسایه دست چپیه تو حمومه و می خواد حنا بزاره به سر و کله خودش.
زبلم میگه آها حالا وقت انتقامه، یواشکی طوری که کسی نبینتش به ظرف حنا نزدیک میشه یکم داروی نظافت با حنا مخلوط می کنه.
همسایه از همه جا بی خبرم کل سرو و صورت و ابرو هاشو حنا می زاره، الباقیشو دیگه خودتون حدس بزنید که چی می شه.

Share

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *