اشک مهتاب
مه به آسمان
شب
ز عاشقان کند یاد
تا به سحر
به جانشان
درود حق باد
امشب
می رقصد
در هوا شبتاب
گشته روشن
دل من
ز نور مهتاب
هر سو نگرم
رخ یار بینم
وصف رخ او
چو بهار بینم
بی بال و پرم کرده ای
ای عشق
از ره به درم کرده ای
ای عشق
آه
بدوم به کوی او
بروم به سوی او
نگرم به روی او
مستم ز بوی او
چو تشنه ی رسیده بر آب
بنوشم از کهنه می ناب
از دست فراق
به جان برهم
بند دل خود
به دلش بدهم
آه
صد غنچهه رز
ز لبش چینم
صد بوسه گل
به رهش ریزم
از شوق وصال
پلکم نزند
هوش از سر من
نا گه بپرد
امشب که گلم
به برم خفته
اندوه و نقم
ره خود رفته
در سینه من
شادی شکفد
از دیده من
برقی بجهد
می چکد ز شوق
چو اشک مهتاب
ناله زند
دل من
چو گشته بی تاب
بی بال و پرم کرده ای
ای عشق
از ره به درم کرده ای
ای عشق
آه